«گزینه صحیح را از بین گزینههای موجود انتخاب کن و رؤیای خود را محققساز» این منطقی است که آخر هر هفته محمدرضا گلزار برایمان تجویز میکند. شرکتکنندگان، یکی از رؤیای خود میگوید، یکی از نیت خیر خود و دیگری از پرداختن وامهایش؛ هر کسی با ۲۰۰ میلیون برای آینده خود برنامهای دارد و کلید آینده پاسخگویی به سؤالات چهار گزینهای «برنده باش» است؛ برنامهای که به دلیل اعتراضات و انتقادها بنا بود رویکرد خود را تغییر دهد، اما تنها با تغییر سطح و سبک سؤالات به کار خود ادامه میدهد، دریغ از آنکه مهمتر از سؤالات، آسیبها و تبعاتی است که منطق و عقلانیت این برنامه در جامعه رواج میدهد.
منطق «برنده باش» همان منطق «کنکوری» است که ما را وادار کرد، همه آینده را در لابهلای سؤالات تستی بجوییم، اما حال که بزرگتر شدهایم و به روزهایی که آینده میخواندیمشان رسیدهایم، فهمیدیم بیش از آنکه نیاز بود بیاموزیم و گزینه صحیح را از بین چهار گزینه موجود بیابیم، نیاز بود یاد بگیریم چطور گزینه پنجم را کشف یا اختراع کنیم. به عبارت دیگر روحیه کنکوری خلاقیت ایرانی را کور کرد و جامعهای را ساخت که برای حل مشکلاتش بیشتر از آنکه تلاش کند راهی بیابد، تنها به گزینههای موجود بسنده میکند و اگر جوابی نیافت، مشکل را حل نشده، رها میکند. کشورمان کم از عقلانیت کنکوری ضربه نخورده است، ما یاد نگرفتیم مشکلاتمان را حل کنیم، تنها یاد گرفتهایم راهحل را انتخاب کنیم چرا که قدرت انتخاب و اختیار ما در حد انتخاب «یک از چهار» تنزل داده شده، فکر کردن عمیق را فراموش کردهایم و عملاً تبدیل به رباتهایی منفعل شدهایم.
انسانهای ربات شده، همان گونه که در «برنده باش» شاهدیم، نیازی ندارند برای رسیدن به هدف و موفقیت، مهارتی را بیاموزند و یا مطلبی را عمیق بفهمند و فرا گیرند، همانطور که بسیاری از متخصصین و موفقین رشتههای مختلف وقتی در برابر «گلزار» مینشینند در همان سؤالهای اول حذف میشوند، عقلانیت «برنده باش» میگوید برای موفقیت تنها باید یک ربات «خرخون» بود و روزی چند ساعت وقت گذاشت تا هارد چند ترابایتی مغز را از واحد پول کشورها، قهرمانهای جام جهانی، فیلمهای کارگردانها، سوغات شهرها، تاریخ اسمی و عوامانه جنگها پر کرد.
این عقلانیت که علاوه بر دهها برنامه کنکوری حالا در «برنده باش» نیز ترویج میشود، ما را به رباتهایی منفعل بدل ساخته که در تصمیمگیریهایمان چندان نیاز به فکر کردن نداریم، همان گونه که شرکتکنندگان این برنامه نیازی به فکر کردن ندارند و عادت هم کردهاند که زیاد به فکر خود فشار نیاورند و در همان لحظه اول ذهن خود را به مثابه یک کامپیوتر سرچ کنند و اگر جواب در حافظهشان پیدا شد، گزینه نهاییشان را اعلام کنند و اگر نشد به سراغ گزینههای کمکی و شانس خود بروند. ندیدنِ نیاز به فکر کردن تا به حدی پر رنگ است که بارها وقتی مجری به عنوان کمک اعلام میکند گزینهای پاسخ صحیح نیست، باز هم از سوی حضار یا از سوی شرکتکنندهها به عنوان گزینه نهایی انتخاب میشود!
در جامعهای با این عقلانیت، فرد از همان کودکی میآموزد موفقیت یعنی بتوانی از یک تا ۱۰ بشماری، حروف الفبای انگلیسی را تکرار کنی، صدای حیوانات را دربیاوری و شعرها را طوطیوار حفظ کنی. مثل «برنده باش» که کسانی به عنوان افراد موفق مورد تشویق و احترام قرار میگیرند که بدانند فلان نویسنده اهل کدام شهر است، اما احتمالاً یک کتاب هم از او نخوانده باشند، بتوانند سورههای قرآن را زیر ۳۰ ثانیه پشت سر هم نام ببرند و بدانند فلان سوپراستار در چه فیلمهایی بازی کرده است؛ افتخاراتی که صرفاً نمایشی بوده و هیچ تأثیری بر زندگی این دنیا و آخرت ما نخواهند گذاشت. نمیدانم شاید بهتر بود به جای تشویق این چنین آدمی او را تنبیه هم کرد که چرا ذهنش را که این توانایی را دارد صرف حفظیاتی کرده که در زندگی حتی به درد خرید یک بطری آب هم نمیخورد!
امیدوارم در آینده صداوسیما بیش از ظواهر برنامهها به تبعات اجتماعی آنها توجه کند و بیشتر به سراغ مسابقاتی برود که افزایشدهنده خلاقیت، نوآوری، تفکر نقدی و هوش خانوادهها باشد.
* روزنامه جوان
ارسال نظر